شیما بابایی، ۲۸ ساله، با چهرهای نگران و چشمانی خسته از پشت پنجره اتاقش در بروکسل، پایتخت بلژیک، بیرون را نظاره میکند. او میگوید پدرش برای آینده بهتر برای فرزندانش به جنگ صدام رفت و بعدها در سال ۸۸ به دانشجویان معترض علیه حکومت پیوست. حال دختر در تبعید زندگی میکند و بیش از ۱۶ ماه است در انتظار خبری از پدرش، ابراهیم بابایی است.
آذرماه سال ۱۴۰۱ دکتر ابراهیم بابایی، دامپزشک وزندانی سیاسی سابق و منتقد حکومت جمهوری اسلامی، قصد خروج قاچاق از ایران داشت. او به قاچاقبرها میگوید که پناهجوی افغان است و میخواهد به ترکیه برود. قرار بود از راه قاچاق در منطقه ماکو در آذربایجان غربی به ترکیه برده شود.
در مسیر راه آقایی بابایی لحظه به لحظه از طریق واتس آپ با دخترش شیما در بلژیک در ارتباط بود. شیما میگوید، «پدرم تماس دو دقیقهای گرفت، بسیار مضطرب بود و آرام حرف میزد. گفت ۲۵ نفر هستیم و در طویلهای در یک روستای مرزی هستیم.»
قرار بود وقتی ساعت عبور از مرز مشخص شد آقای بابایی شیما را در جریان بگذارد. اما دیگر پدر به پیامهای دخترش جواب نداد و پس از چند ساعت تلفن همراه او برای همیشه خاموش میشود.
دوستان شیما در شهر مرزی وان ترکیه در انتظار آقای بابایی بودند. قرار بود هنگامی که ابراهیم بابایی به وان میرسد، آنها بقیه پول را به قاچاقبرها بدهند. اما قاچاقبرها میگویند ابراهیم بابایی در یکی از روستاهای مرزی ترکیه سکته کرده و فوت کرده است